از وقتی فهمیدم که..

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت6

دیدم داره میدوه سمتم
بابا:برو پیشش که فکر کنم تاقتش تموم شده همیشه آرزو یه آبجی رو داشت

اما من خشکم زده بود
به خودم اومدم توی هوا معلق بودم
داشت به کره ای یه چیزایی میگفت ولی من هیچی نمیفهمیدم..آروم به خودم اومدم دستامو دورش حلقه کردم

بابا آروم بهش یه چیزی گفت و راه افتادیم سمت خروجی...

جیمین به مامان بابا یه چیزی گفت و اونا هم تایید کردن

مامان:عزیزم...میخواد تورو ببره پیش دوستاش..منظورمو که میدونی؟

+اهوم..
_یه نفر اونجا هست که بهت کمک میکنه هرچی اونا بهت میگنو ترجمه کنه و حرفای تورو بهشون بگه و بهت کره‌ای یاد میده ..

من:باشه

_برو عزیزم...

#فیکشن #سناریو #فیک #بی_تی_اس #آرمی #دزیره
دیدگاه ها (۱)

از وقتی فهمیدم که..

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که..

از وقتی فهمیدم که..

part1🦋نامجون«همون بو همون حس همون رنگ و شادابی هیچی اینجا تغ...

my lovely bully {^-^} part 1

عشق ممنوع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط